دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یک شب بچه ها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات «کانی سخت» تکه تکه شده است. بچه ها رفتند و با هر زحمتی بود پیکر مطهر شهید را درون کیسه ریخته و آوردند.
آنچه موجب شگفتی ما شد، وصیت نامه این برادر بود که نوشته بود:
«خدایا اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله الحسین (علیه السلام) با بدن پاره پاره ببر!»
برگرفته از کتاب دو رکعت عشق/ علیرضا قزوه
با تعدادی از برادران گردان جهت رفتن به مرخصی همراه شدیم؛ حاج اسماعیل فرجوانی (فرمانده گردان) هم در بین ما بود ولی ایشان می خواستند جهت انجام کاری به مقر لشکر بروند.
همه ی بچه ها سوار لندکروز شدند و حاجی هم خود را عقب ماشین در بین بچه ها جا داد. یکی از برادران به ایشان گفتند: «حاجی شما فرمانده ی ما هستید، اینجا در خور شخصیت شما نیست» حاجی در جواب گفتند:
« جا به ما شخصیت و ارزش نمی دهد بلکه جا با وجود ما ارزش می یابد».
به نقل از برادر بسیجی مرتضی سمندی
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم:
شهید از سوی خدا دارای هفت خصلت است:
1- نخستین قطره خونش که به زمین می ریزد تمام گناهانش آمرزیده می شود؛
2- سرش در دامان دو همسرش از حوریان قرار می گیرد، و آن دو گرد و خاک از صورتش پاک می کنند و به او آفرین می گویند، او نیز به آنان آفرین می گوید؛
3- از لباس های بهشتی به او می پوشانند؛
4- خازنان بهشت هر کدام با هر بوی خوشی به سوی او پیشدستی می کنند که او را با خود ببرند؛
5- جایگاهش در بهشت به او نشان داده می شود؛
6- به روح او خطاب می شود که هر کجای بهشت که می خواهی گردش کن؛
7- به خدا نظر می کند و این نگاه مایه ی آرامش هر پیامبر و شهیدی خواهد بود.
قال رسول الله صلی الله و علیه و آله وسلم:
لِلشَّهِیدِ عِندَ اللهِ سِتُّ خِصالٍ: یُغفَرُ لَهُ فِی أَوَّلِ وَقعَةٍ، وَ یَری مَقعَدَهُ فِی الجَنَّةِ،
وَ یُجارُ مِن عَذابِ القَبرِ، وَ یُؤمَنُ مِنَ الفَزَعِ الأَکبَرِ، وَ یُوضَعُ عَلی رَأسِهِ تاجُ الوَقارِ،
وَ الیاقُوتَهُ مِنها خَیرٌ مِنَ الدُّنیا وَ ما فِیها،
وَ یُزوِّجُ ثِنتَینِ وَ سَبعِینَ زَوجَةً مِنَ الحُورِ العِینِ، وَ یُشَفَّعُ فی سَبعِینَ مِن أَقرِبائِهِ.
مواعظ العددیه/ صفحه 292
شهید شش پاداش نزد خدا دارد:
1- در اولین بار که بر زمین می افتد گناهش آمرزیده می شود و جای خود را در بهشت می بیند،
2- و از عذاب قبر در امان است،
3- و از وحشت بزرگ (روز قیامت) در امان است،
4- و تاج وقار بر سرش می نهند که یک تاج آن از همه دنیا و آنچه در آن است بهتر است،
5- و هفتاد و دو حوری را به ازدواج او در می آورند،
6- و شفاعتش را درباره ی هفتاد نفر از بستگانش بپذیرند.
قال رسول الله صلی الله و علیه و آله وسلم:
ثَلاثَةٌ یَشفَعُنَ اِلَی اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَیُشَفَّعُونَ، اَلاَنبِیاءُ، ثُمَّ الُلَماءُ، ثُمَّ الشُّهَداءُ.
بحار/ جلد2/ صفحه 15 و جلد 8 / صفحه 34
سه گروه نزد خداوند عزوجل شفاعت می کنند و شفاعتشان پذیرفته می شود
پیامبران، علماء و شهداء
قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم:
إذَا کَانَ یَومُ القِیَامَةِ، وُزِنَ مِدَادُ العُلَمَاءِ بِدِمَاءِ الشُّهَدَاءِ، فَیُرَجَّعُ مِدَادُ العُلَمَاءِ عَلی دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ.
ارشاد القلوب/ جلد 1/ صفحه 165
اينها آخرين دست نوشته شهيد احمدرضا احمدی (رتبه اول کنکور پزشکی)
سال 1364 است که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحرير در آمده است.
چه کسی می تواند این معادله را حل کند ؟؟؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
بگذار گریه کنم!
دنیا همه اش غرور است، خودنمایی است، ریاست. دنیا همه اش شرک است؛ آن هم دنیای اعمال ما. وقتی همه چیز حتی محبتها و عداوت ها برای خدا شد، وقتی که غم ها و شادی ها برای خدا شد، وقتی که گریه ها و خنده ها برای خدا شد، وقتی که سکوت و فریادها برای خدا بود، وقتی همه اش خدایی بود نه شیطانی، دنیا جلوه اش عوض می شود. اما حالا که اینطور نیست. دنیا همه اش کجی است، همه اش شرک است. ما همه دروغگوییم، در گفته هایمان، در تعریف هایمان دم از شهادت می زنیم، اما در میدان جنگ پاهایمان می لرزد. ما دروغ می گوییم. وقتی کارها برای خدا بود، وقتی شیطانی نبود، وقتی ذره ای ناپاکی، ذره ای ریا، ذره ای خودنمایی در کار نبود، وقتی در کارها عشق به خدا بود، دنیا عوض می شود. این همه رنج ها که می کشی، این همه زخم ها که می خوری، این همه ناملایمات که می بینی، اگر برای خدا نباشد، هیچ است، هباء است. گفتنت، شنیدنت، رفتن و آمدنت، بودن و نبودنت، خندیدن و گریستنت، خوشحال و غمگین بودنت، فریادت، سکوتت، کدامش برای خداست؟ هیچ کس نیست. هیچ چیز نیست. در میقات وجود خسی هم نیست. همه اش خداست. همه چیز خداست. دوستی ها، عداوت ها، حرکات و سکنات، همه چیز و همه چیز خداست. هر خوبی، هر قوه ای و هر مؤثر در وجودی هست، خداست.
در بندی خان- عراق
26/5/64
در شام سرد سنگر، روشن چراغ خون است
عقل می خواهد، قلب می خواهد، روح می خواهد، نفس والا می خواهد، احساس ظریف و اراده می خواهد، تا وقایق را آن طور که باید، نوشت.
این خاطرات عجیب امانت نمی دهد. وقتی جنازه یکی از بچه ها را می بینی که چشمانش را با کارد از حدقه بیرون کشیده اند، یا آن دیگری که سر تا پا پیکرش جای گلوله است گویی او را در حوضی از خون غسل داده اند، حرفی برای ماندن نمی ماند.
به شهادت این دیده های بیداری که چشم بر هم نهاده اند، حقیقتاً اینها راست قامتان جاودانه ی تاریخ خواهند ماند. جمشید صادقی را می خواهم بگویم. یادش بخیر! همین دو سال پیش در زیر همین کوه بمو به شهادت رسید؛ در وصیت نامه اش نوشته بود: «بشکند قلمت ای تاریخ نویس! اگر ننویسی با امت خمینی چه کردند...» اما فردا که خون بچه ها می دهد ثمر، از آن ماست. فردایی که طالب خون مقتول می کند طلوع، بگذار کسی نداند چگونه بچه ها جان می دهند؛ بگذار کسی نفهمد. بگذار در خیال آدم های شهر، ردّی، کلامی و یادی از آنان نباشد.
تو که این حرف ها را می شنوی بگذار که بچه های ما گمنام تر از پیش باشند، همان بهتر که نشانی از آنان نباشد، ولی بدان یاد بچه ها در قلب ما، در سینه این خاک، در لابه لای بوته های انبوه، بر صخره های بلند کوهستان هست. این ها دیگر محو نمی شوند. هر لاله ای که می رود، می روید لاله های دیگری که سرود استقامت و نبرد را ترجیع وار ترنّم کنند.
در بندی خان- عراق
7/5/64
خواهرم!
با حجاب خود مشت محکم بر دهان آمریکا و تمامی جهانخواران
دنیا بزن که حجاب تو از خون من کوبنده تر است.
قائم مقام تیپ 44 قمربنی هاشم(ع)
فرمانده عملیات(به نقل از سردار کریم نصر)
شاهمرادی را از عملیات فتح المبین می شناختم وشجاعت وشهامت او را در عملیات بیت المقدس که در جناح چپ ما می جنگید دیده بودم. لذا وقتی که جهت عملیات محرم بنده به عنوان فرمانده قرار شد تیپ 44 قمر بنی هاشم را تشکیل دهم از وی دعوت کردم وبا پیوستن شاهمرادی به تیپ او را به سمت معاون عملیات تیپ منصوب کردم، گرچه با اکراه پذیرفت.
نقش او در تیپ یک نقش تعیین کننده بود.جدیت وپشتکار در کارها همراه با تدبیر وشهامت او باعث شده بود که هرجا در سخت ترین شرایط عملیات ،شاهمرادی حضور داشت من احساس آرامش نمایم.
با آمدن محمد علی به تیپ ما تحول بنیادین در طرح وعملیات تیپ که حساس ترین واحد بود ایجاد شد و هر روز وهمیشه برای مناطق مختلف عملیاتی ،طرحی تهیه وتنظیم می شد.او بااینکه فرمانده عملیات تیپ بود ولی در شناسایی ها به کمک برادران اطلاعات می رفت ودر شناسایی ها، خود شخصا ً شرکت می نمود.
خط زید (به نقل از نعمت الله صالحی)
در خط پاسگاه زید یک شب شهید محمد علی شاهمرادی به همراه فرمانده تیپ 44برادر علی زاهدی (فرمانده لشگر16) به خط آمدند در بازگشت چند کیلومتر که دور می شوند متوجه می گردند آب های منطقه پاسگاه زید یکی از سیل بندها(خاکریزها) را قطع کرده به طرف مقر مهندسی تیپ سیلاب در حال جریان است.محمد علی یکی از رزمندگان همراه را به مقر مهندسی گسیل کرد تا چند دستگاه لودر وبولدوزر جهت ترمتم خاکریزوقطع جریان آب بیاورد.
با رسیدن خبر بنده که جزء نیروهای مهندسی بودم همراه چند دستگاه ماشین آلات راه سازی حرکت کردم. وقتی که رسیدم دیدم شهید شاهمرادی وفرمانده تیپ هر کدام یک پل شناور موسوم به "پل کوثر " برداسته جلوی جریان آب گرفته اند تا شکاف بیشتر نشود چون جریان آب با هر موج بخشی از خاکریز را در خود حل می کرد. شهید شاهمرادی همین طور که پل را گرفته بود به راننده لودر می گفت خاک بریز. وقتی لودر بیل خاک را روی یک طرف پل ریخت سمت دیگرش که شهید ایستاده بود بالا رفت واو با سر داخل آب رفت.
در حالی که سراپا خیس بود از میان آب وگل در آمد وصدای قهقهه اش همه جا را پر کرد.
مسجد جبهه (به نقل از امیر کوهکن )
در اوایل جنگ که محمد علی شاهمرادی به جبهه آمد و در خط دارخوین مستقر شد دست به یک اقدام فرهنگی بی سابقه ای زد که به عنوان یک سنت حسنه بعدها در تمامی محورهای عملیاتی باقی ماند.
علی رغم نبود وسایل مهندسی وامکانات او با کمک دوستانش اولین مسجد جبهه را تحت عنوان :"مسجد عاشقان حضرت مهدی(عج) " در محور دارخوین تاسیس کرد و در خط مقدم نماز را برپای داشت.
موتور سیکلتی میان انبوه دشمن (به نقل از علی صادقی)
عملیات والفجر مقدماتی در زمستان سال 61 در منطقه جنوب انجام گرفت. شهید شاهمرادی تا آخرین لحظه عبور سفارش بسیجی ها را به فرماندهان کرد.
از آن پس نیز با بی سیم سفارش می کرد. صبح ساعت 6 گروهی از نیروها به محاصره دشمن افتادند وهدایت با بی سیم وپیک کارگر نیفتاد.
همه قطع امید کرده روحیه ها تنزل کرده بود ناگهان نیروهای محاصره شده دیدند یک موتور سیکلت سوار از میان انبوه نیروهای دشمن به سرعت به سمت آنان می آید. وقتی موتور رسید دیدند شاهمرادی است. بسیجی ها با دیدن این فرمانده شجاع ودلسوز که شخصا" به یاری آنان آمده بود ناگهان به وجد آمدند وروحیه شان چند برابر شد. باکمک شهید شاهمرادی با یک یورش حلقه محاصره شکسته شد و رزمندگان از محاصره نجات یافتند. وقتی به عقب می آمدند خود شاهمرادی یکی یکی نیروها را از معبر میدان مین رد می کرد تا خدای نکرده آسیبی نبینند.
درد ولبخند (به نقل از رمضان الله وکیل)
شهید شاهمرادی فردی شوخ طبع بود یکی از بزرگترین جاذبه های او همین اخلاق وتبسم دائمی وی بود.او آنقدر خوش اخلاق بود که حاضر نبود لبخندش را با هیچ چیز عوض کند.
یک بار در منطقه عملیاتی بیمار شد. ولی از آنجا که به وجود او نیاز بود مدت چهل روز بیماری ودرد را تحمل کرد وحاضر نشد برای معالجه به عقب برود. در حالی که درد را در اندرون خود تحمل می کرد یک لحظه تبسم ولبخند از لبانش دور نمی شد.
مواظب مردم باشید(به نقل از کریم عابدی )
با فرمان امام مبنی بر عزیمت به کردستان ‘ از زرین شهر به سوی اصفهان حرکت کردیم در جمع ما‘ شهیدان باغبانی ‘ قجه ای‘ شاهمرادی‘ محمدی وشهسواری نیز بودند. در اصفهان سازماندهی شدیم وفرماندهی ما با برادر حسین خرازی بود.در کردستان ماموریت ما شهر پاوه بود. شهید شاهمرادی مرتب سفارش می کرد:"مواظب مردم باشید.مردم پاوه بی تقصیرند. مواظب باشید گلوله ای به سوی مردم شلیک نشود."
با این توصیه شهید شاهمرادی‘ پس از پاکسازی شهر پاوه اکثر بچه های زرین شهر با مردم پاوه به راحتی ارتباط برقرار کرده نقشه های تفرقه افکنانه گروهک ها را نقش بر آب کردند.
حمله(روطه)وعملیات ولفجر 4 <<یکی از دست نوشه های سردار شهید شاهمرادی>>
درهیچ حمله ای اشک نریختم به جز دو حمله ,یکی حمله (روطه)که برای مظلومیت بسیجی ها گریستم و در ولقجر 4 ,زمانی که دوست عزیزم ریاحی از دست رفت.
درهیچ حمله ای احساس تنهایی نکردم جز در (روطه) که سردارانی مانند کریم نصر , محمد علی باغبانی ,عباس طغیانی را از دست دادم ,بسیار برایم سخت بود, دوستی را که چندین سال در لحظات زندگی همدیگر شریک بودیم در اینجا (روطه) خودم او را به سمت قبله دراز کنم (منظو برادر مجید تاجمیر ریاحی است)وقتی از روطه بازمیگشتیم بانگاهی غم انگیز چشمی اشکبار روطه نفرین شده را رها نمودیم .اشک سرد ریختم صحنه ای که برای ما گران تمام شد مرگ بر روطه, مرگ بر روطه, روطه روطه, روطه......روطه. جزیره ای نفرین شده که هرگز آن را فراموش نمیکنم. آری هرگز
درج خبر شهادت شاهمرادی درروزنامه ها
دراردوگاه اسارت چند روزی بود که عراقی ها بسیار عصبانئ بودند. برنامه هائ رادیویی مثل روزها ی عادی از بلندگوها پخش نمی شد. اکثر بچه ها معتقد بودند که رزمندگان دست به عملیات یده اند بعداز چند روز رادیو ها به کار افتاد و با پخش موزیک های نظامی و رزمی معلوم شد که عملیات شروع شده است پس از یک هفته سانسور خبری یکی از سربازان عراقی تعداد زیادی روزنامه به اردوگاه اورد همه انها حاکی از اخبار جنگ وعملیات نیروهای نظامی بود. در لابه لای گزارش خبرنگار ان روزنامه نوشته بود: [در بین گشته شدگان ایرانی جنازه تعدادی از فرماندهان عالی رتبه سپاه امام خمینی (ره) از جمله محمد علی شاهمرادی به چشم میخورد. ] مات ومبهوت شدیم قبول ان برای ما بسیار سخت بود. از طرفی به ارزش و اهمیت محمد علی در جبهه پی بردیم.
ای متعهدان و ای روشنفکران !!!
ما خون خویش را نثار کردیم تا خون شما رنگ گیرد.
ما تاریکی و دشواری را بر خود پذیرفتیم تا راه شما روشن شود.
ما جان خود را چون جرقه ای در این راه دادیم تا آسمان شما مهتابی شود.
و اینک
اگر از این پس تباهی پدید آمد باید بر شما افسوس خورد.
بر شما باید گریست.
مراقب خود و جامعه خود و وظیفه و تعهد خود باشید تا حماسه تان را از ذهن شما
بیرون نکنند و روح قدرتمندتان را از شما نگیرند.
اي عزيزان از مال دنيا دست برداريد و به خدا فكر كنيد، ما از خاك آمده ايم و به خاك بازمي گرديم، هرچه هست، دست خداست و هرچه صلاح او است همان است، خداوند در اين دنيا بسيار آزمايش خواهد كرد. اين نعمتها را براي آزمايش ما قرار داده است مواظب باشيم كه از اين آزمايشات سربلند بيرون بيائيم. اي دوستان به دنبال شناخت اسلام برويد اگر اسلام را شناختيد، اگر امام (ره) را شناختيد، به آنچه كه مي خواهيد مي رسيد، به خدا فكر كنيد و به فرداي قيامت، به آن آتش جهنم و نعمتهاي خدا در بهشت، دست از مال دنيا و هواهاي نفساني برداريد...
اي مردمي كه در صحنه هستيد به گلزار شهدا برويد و از اين عزيزان درس بياموزيد. و فرزندان خود را چون اينان بزرگ كنيد، در نمازجمعه ها مرتب شركت كنيد، نه فقط به عنوان يك نفر حاضر در نماز به خطبه ها گوش كنيد راه و روش اسلام را ياد بگيريد و سعي كنيد در سياست دخالت كنيد و ببينيد در مملكتتان چه مي گذرد.
من نمي دانم چه بگويم چون مي دانم دنيا هيج ارزشي ندارد و تنها سفارشم اين است كه دست از ياري امام (ره) برنداريد و در جنگ شركت كنيد به مستضعفين كمك كنيد و دست نوازش بر سر آنان بكشيد....