خاطره ای از شهید سید محمد جهان آرا

در آستانه سقوط خرمشهر، شهید جهان آرا به یکی از خواهران خرمشهری

که در حال خروج از شهر بود می گوید: ...

 

ادامه مــطلب
+ نوشته شـــده در 9 / 7 / 1391برچسب:خاطرات شهدا,شهید جهان آرا,خاطره شهید سید محمد جهان آرا,,ساعــت12:47 تــوسط بیسیم چی |
خاطره ای از شهید سید محمد جهان آرا

همین طور که در تاریکی می رفتم دیدم کسی در خیابان سرگردان راه می رود، یکی از بچه ها بود. پیاده شدم به طرفش رفتم دیدم یکی از سرگروه هاست. حالت دیوانه ها و مجنون ها را داشت. مرا که دید به طرفم آمد. پرید در آغوشم و زار زار گریه کرد و گفت: «محمد بچه ها رفتند! ... هیچی دیگه نمونده. ما دیگه برای چی بمونیم؟ ... دیگه برای چی زنده بمونیم؟»

بغلش کردم و آرامش کردم و گفتم: «... نه ناراحت نباش این راه ما و راه امام است. برو خودت را برای فردا صبح آماده کن. امیدوارم که خدا از ما راضی باشد. رضایت او کافی است. بچه ها هم جای بدی نرفتند. مسلماً آنان جایگاهشان بهشت است.»

بعد اضافه کردم: «هیچ وقت بخاطر بچه ها اشک نریز. هیچ وقت! اگر اشکی می ریزی به خاطر مکتبت بریز.»

+ نوشته شـــده در 5 / 7 / 1391برچسب:خاطرات شهدا,شهید جهان آرا,خاطره شهید سید محمد جهان آرا,,ساعــت9:14 تــوسط بیسیم چی |
خاطره ای از شهید امیر رفیعی

سید صالح موسوی خاطره ای از امیر رفیعی تعریف می کند:

او حاضر نشده بود شهر را ترک کند. در کنار فلکه فرمانداری با یک تیربار ایستاده و خطاب به همرزمانش گفته بود: «شما بروید. اگر شهر رفت، من هم می روم. من نمی توانم شهر را ترک کنم.»

«امیر رفیعی» حاضر به ترک خرمشهر نشد. او نخواست باورکند که بیرون از خرمشهر هم می توان زیست. سربازان دشمن از پنجره های مشرف به فرمانداری خرمشهر امیر رفیعی را همچون مظهر مقاومت همه ی شهر در برابر خود نگریستند...

 

+ نوشته شـــده در 5 / 7 / 1391برچسب:خاطره ای از شهید امیر رفیعی,سید صالح موسوی,خاطرات شهدا,شهید امیر رفیعی,ساعــت8:44 تــوسط بیسیم چی |
جنوب مثل کربلاست

گفتیم: «امیر! جبهه های غرب را بیشتر دوست داری یا جنوب را؟» گفت: «جنوب را؛ چون شهید شدن در گرمای جنوب مثل شهید شدن در صحرای کربلاست و من هم دوست دارم با عطش شهید شوم، در بیابانی سوزان.»

در یکی از گرم ترین روزهای مرداد ماه، در منطقه شلمچه، پیکری عطشان و غرق به خون را دیدیم. او کسی نبود جز امیر یارمحمدی، مسئول گروهان کوثر از گردان حضرت زهرا سلام الله علیها، از لشکر 10 سیدالشهداء علیه السلام.

برگرفته از کتاب دو رکعت عشق/ علیرضا قزوه

+ نوشته شـــده در 4 / 2 / 1391برچسب:خاطرات شهدا,خاطرات شهید,خاطره شهید امیر یار محمدی,شهید امیر یارمحمدی,شهید یارمحمدی,شهید,شهادت,ساعــت19:43 تــوسط بیسیم چی |
خواب امام علی علیه السلام

شهید حمزه خسروی، فرمانده عملیات یکی از گروهان های لشکر المهدی(عج) بود. روزی پس از ادای نماز صبح، رو به یکی از برادران روحانی می کند و می پرسد: «آقا! اگر کسی خواب امام علی علیه السلام را ببیند، چه تعبیری دارد؟» روحانی در پاسخ می گوید: «باید دید چه خوابی دیده و ماجرا چگونه بوده است.»

شهید خسروی دیگر چیزی نمی گوید؛ اما دو ساعت بعد، در یکی از محورهای عملیاتی، در حالی که فرق سرش شکافته شده بود، به دیدار حضرتش شتافت و رستگار شد.

برگرفته از کتاب دو رکعت عشق/ علیرضا قزوه

+ نوشته شـــده در 4 / 2 / 1391برچسب:خاطرات شهیدان,شهید حمزه خسروی,خاطره شهید,خاطره شهید خسروی,شهید خسروی,شهید,شهادت,ساعــت19:21 تــوسط بیسیم چی |
خاطره ای از فرمانده شهید حاج اسماعیل فرجوانی

با تعدادی از برادران گردان جهت رفتن به مرخصی همراه شدیم؛ حاج اسماعیل فرجوانی (فرمانده گردان) هم در بین ما بود ولی ایشان می خواستند جهت انجام کاری به مقر لشکر بروند.

همه ی بچه ها سوار لندکروز شدند و حاجی هم خود را عقب ماشین در بین بچه ها جا داد. یکی از برادران به ایشان گفتند: «حاجی شما فرمانده ی ما هستید، اینجا در خور شخصیت شما نیست» حاجی در جواب گفتند:

« جا به ما شخصیت و ارزش نمی دهد بلکه جا با وجود ما ارزش می یابد».

به نقل از برادر بسیجی مرتضی سمندی

خاطراتی از سردار شهید محمد علی شاهمرادی

قائم مقام تیپ 44 قمربنی هاشم(ع)

 

 

فرمانده عملیات(به نقل از سردار کریم نصر)
شاهمرادی را از عملیات فتح المبین می شناختم وشجاعت وشهامت او را در عملیات بیت المقدس که در جناح چپ ما می جنگید دیده بودم. لذا وقتی که جهت عملیات محرم بنده به عنوان فرمانده قرار شد تیپ 44 قمر بنی هاشم را تشکیل دهم از وی دعوت کردم وبا پیوستن شاهمرادی به تیپ او را به سمت معاون عملیات تیپ منصوب کردم، گرچه با اکراه پذیرفت.
نقش او در تیپ یک نقش تعیین کننده بود.جدیت وپشتکار در کارها همراه با تدبیر وشهامت او باعث شده بود که هرجا در سخت ترین شرایط عملیات ،شاهمرادی حضور داشت من احساس آرامش نمایم.
با آمدن محمد علی به تیپ ما تحول بنیادین در طرح وعملیات تیپ که حساس ترین واحد بود ایجاد شد و هر روز وهمیشه برای مناطق مختلف عملیاتی ،طرحی تهیه وتنظیم می شد.او بااینکه فرمانده عملیات تیپ بود ولی در شناسایی ها به کمک برادران اطلاعات می رفت ودر شناسایی ها، خود شخصا ً شرکت می نمود.

خط زید (به نقل از نعمت الله صالحی)
در خط پاسگاه زید یک شب شهید محمد علی شاهمرادی به همراه فرمانده تیپ 44برادر علی زاهدی (فرمانده لشگر16) به خط آمدند در بازگشت چند کیلومتر که دور می شوند متوجه می گردند آب های منطقه پاسگاه زید یکی از سیل بندها(خاکریزها) را قطع کرده به طرف مقر مهندسی تیپ سیلاب در حال جریان است.محمد علی یکی از رزمندگان همراه را به مقر مهندسی گسیل کرد تا چند دستگاه لودر وبولدوزر جهت ترمتم خاکریزوقطع جریان آب بیاورد.
با رسیدن خبر بنده که جزء نیروهای مهندسی بودم همراه چند دستگاه ماشین آلات راه سازی حرکت کردم. وقتی که رسیدم دیدم شهید شاهمرادی وفرمانده تیپ هر کدام یک پل شناور موسوم به "پل کوثر " برداسته جلوی جریان آب گرفته اند تا شکاف بیشتر نشود چون جریان آب با هر موج بخشی از خاکریز را در خود حل می کرد. شهید شاهمرادی همین طور که پل را گرفته بود به راننده لودر می گفت خاک بریز. وقتی لودر بیل خاک را روی یک طرف پل ریخت سمت دیگرش که شهید ایستاده بود بالا رفت واو با سر داخل آب رفت.
در حالی که سراپا خیس بود از میان آب وگل در آمد وصدای قهقهه اش همه جا را پر کرد.

مسجد جبهه (به نقل از امیر کوهکن )
در اوایل جنگ که محمد علی شاهمرادی به جبهه آمد و در خط دارخوین مستقر شد دست به یک اقدام فرهنگی بی سابقه ای زد که به عنوان یک سنت حسنه بعدها در تمامی محورهای عملیاتی باقی ماند.
علی رغم نبود وسایل مهندسی وامکانات او با کمک دوستانش اولین مسجد جبهه را تحت عنوان :"مسجد عاشقان حضرت مهدی(عج) " در محور دارخوین تاسیس کرد و در خط مقدم نماز را برپای داشت.

موتور سیکلتی میان انبوه دشمن (به نقل از علی صادقی)
عملیات والفجر مقدماتی در زمستان سال 61 در منطقه جنوب انجام گرفت. شهید شاهمرادی تا آخرین لحظه عبور سفارش بسیجی ها را به فرماندهان کرد.
از آن پس نیز با بی سیم سفارش می کرد. صبح ساعت 6 گروهی از نیروها به محاصره دشمن افتادند وهدایت با بی سیم وپیک کارگر نیفتاد.
همه قطع امید کرده روحیه ها تنزل کرده بود ناگهان نیروهای محاصره شده دیدند یک موتور سیکلت سوار از میان انبوه نیروهای دشمن به سرعت به سمت آنان می آید. وقتی موتور رسید دیدند شاهمرادی است. بسیجی ها با دیدن این فرمانده شجاع ودلسوز که شخصا" به یاری آنان آمده بود ناگهان به وجد آمدند وروحیه شان چند برابر شد. باکمک شهید شاهمرادی با یک یورش حلقه محاصره شکسته شد و رزمندگان از محاصره نجات یافتند. وقتی به عقب می آمدند خود شاهمرادی یکی یکی نیروها را از معبر میدان مین رد می کرد تا خدای نکرده آسیبی نبینند.

درد ولبخند (به نقل از رمضان الله وکیل)
شهید شاهمرادی فردی شوخ طبع بود یکی از بزرگترین جاذبه های او همین اخلاق وتبسم دائمی وی بود.او آنقدر خوش اخلاق بود که حاضر نبود لبخندش را با هیچ چیز عوض کند.
یک بار در منطقه عملیاتی بیمار شد. ولی از آنجا که به وجود او نیاز بود مدت چهل روز بیماری ودرد را تحمل کرد وحاضر نشد برای معالجه به عقب برود. در حالی که درد را در اندرون خود تحمل می کرد یک لحظه تبسم ولبخند از لبانش دور نمی شد.

مواظب مردم باشید(به نقل از کریم عابدی )
با فرمان امام مبنی بر عزیمت به کردستان ‘ از زرین شهر به سوی اصفهان حرکت کردیم در جمع ما‘ شهیدان باغبانی ‘ قجه ای‘ شاهمرادی‘ محمدی وشهسواری نیز بودند. در اصفهان سازماندهی شدیم وفرماندهی ما با برادر حسین خرازی بود.در کردستان ماموریت ما شهر پاوه بود. شهید شاهمرادی مرتب سفارش می کرد:"مواظب مردم باشید.مردم پاوه بی تقصیرند. مواظب باشید گلوله ای به سوی مردم شلیک نشود."
با این توصیه شهید شاهمرادی‘ پس از پاکسازی شهر پاوه اکثر بچه های زرین شهر با مردم پاوه به راحتی ارتباط برقرار کرده نقشه های تفرقه افکنانه گروهک ها را نقش بر آب کردند.

حمله(روطه)وعملیات ولفجر 4 <<یکی از دست نوشه های سردار شهید شاهمرادی>>
درهیچ حمله ای اشک نریختم به جز دو حمله ,یکی حمله (روطه)که برای مظلومیت بسیجی ها گریستم و در ولقجر 4 ,زمانی که دوست عزیزم ریاحی از دست رفت.
درهیچ حمله ای احساس تنهایی نکردم جز در (روطه) که سردارانی مانند کریم نصر , محمد علی باغبانی ,عباس طغیانی را از دست دادم ,بسیار برایم سخت بود, دوستی را که چندین سال در لحظات زندگی همدیگر شریک بودیم در اینجا (روطه) خودم او را به سمت قبله دراز کنم (منظو برادر مجید تاجمیر ریاحی است)وقتی از روطه بازمیگشتیم بانگاهی غم انگیز چشمی اشکبار روطه نفرین شده را رها نمودیم .اشک سرد ریختم صحنه ای که برای ما گران تمام شد مرگ بر روطه, مرگ بر روطه, روطه روطه, روطه......روطه. جزیره ای نفرین شده که هرگز آن را فراموش نمیکنم. آری هرگز

درج خبر شهادت شاهمرادی درروزنامه ها
دراردوگاه اسارت چند روزی بود که عراقی ها بسیار عصبانئ بودند. برنامه هائ رادیویی مثل روزها ی عادی از بلندگوها پخش نمی شد. اکثر بچه ها معتقد بودند که رزمندگان دست به عملیات یده اند بعداز چند روز رادیو ها به کار افتاد و با پخش موزیک های نظامی و رزمی معلوم شد که عملیات شروع شده است پس از یک هفته سانسور خبری یکی از سربازان عراقی تعداد زیادی روزنامه به اردوگاه اورد همه انها حاکی از اخبار جنگ وعملیات نیروهای نظامی بود. در لابه لای گزارش خبرنگار ان روزنامه نوشته بود: [در بین گشته شدگان ایرانی جنازه تعدادی از فرماندهان عالی رتبه سپاه امام خمینی (ره) از جمله محمد علی شاهمرادی به چشم میخورد. ] مات ومبهوت شدیم قبول ان برای ما بسیار سخت بود. از طرفی به ارزش و اهمیت محمد علی در جبهه پی بردیم.

شهید بهروز مرادی

و این دنیا، دنیایی است که در روز دهم مهرش بچه ها با دست خالی تانک های دشمن را بین کشتارگاه و راه آهن تکه پاره کردند و بعد در حالی که دشمن پا به فرار بود، به جای تعقیب او روی سنگفرش داغ خیابان و در هوای دم کرده مهرماه با آبی که از زره پوش دشمن به غنیمت گرفته بودند، وضو گرفته به نماز ایستادند. زیرا که خورشید در وقت غروب بود. وقت برای جنگیدن بسیار اما برای نماز اندک و مگر نه اینکه ما برای نماز می جنگیم؟!

+ نوشته شـــده در 22 / 11 / 1390برچسب:,ساعــت17:13 تــوسط بیسیم چی |