سلام و صلوات خداوند بر ارواح طیبه شهیدان

+ نوشته شـــده در 17 / 11 / 1398برچسب:,ساعــت9:5 تــوسط بیسیم چی |
بدون شرح

وصیت نامه شهید عبدالرحمن مرغیان دزفولی

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیتنامه پاسدار رشید اسلام

شهید عبدالرحمن مرغیان فرزند عبدالمحمد

کل نفس ذائقه الموت

با سلام و درود خدا بر پیامبران خصوصاً حضرت محمد صل الله علیه و آله و جانشینان برحقش و با درود خدا بر امام امت نائب بر حق امام زمان (عج) و با سلام بر ملت غیور ایران خصوصاً خانواده محترم شهدا و با سلام خدمت خانواده عزیزم خصوصاً مادر گرامیم.

می دانم که هم اکنون که مشغول خواندن این وصیت نامه هستید چشمان شما اشکبار می گردد چون این طبیعت هر فردی است که هر وقت شخصی از میان جمعی برود دیگران را اندوهگین می کند، اما همانطور که در بالا اشاره کردم هر نفسی مزه مرگ را خواهد چشید، یکی در جوانی و یکی در پیری، یکی در اثر تصادف و دیگری در اثر مریضی، اما چه مرگی بالاتر از شهادت می تواند باشد آن هم در راه معبود خود.

پس مادرم ......

ادامه مــطلب
روايتي از تفحص شهدا زير آب

پرنده غواصی که دوازده شهید را شناسائی کرد!

غلامعلی نسائی: منطقه جفیر به لحاظ موقعیت استراتژیک خاص، در شرایط جنگی، برای دشمن بعثی از حساسیت بالایی برخوردار بود، به همین علت بعثی‌های عراقی، منطقه را آب بسته بودند تا جلوی پیشروی نیروهای پیاده بسیجی را بگیرند.

.......

 

ادامه مــطلب
+ نوشته شـــده در 20 / 12 / 1391برچسب:شهید محمدمهدی مجیدی,شهیدمجیدی,شهید,شهادت,تفحص شهدا,تفحص,روایت تفحص شهدا,,ساعــت12:47 تــوسط بیسیم چی |
وصیت نامه سردار شهید الیاس موحد

بسم الله  الرحمن الرحیم

من خود را كوچك تر از آن می بینم كه بازماندگان و دیگر افراد را وصیت و سفارش نمایم زیرا هنگامی باید دیگران را سفارش نمود كه خود پا به میدان عمل نهاده و مسئولیت اسلامی بودن و مطیع امرخدا بودن را به انجام رسانیده باشی ولی من هرچه به توشه ای كه برای آخرت اندوخته ام می نگرم عملی را كه شایسته ی عرضه نمودن به پیشگاه خداوند متعال داشته باشد تا به آن افتخار و مباهات ورزم، نمی یابم.

... 

 

ادامه مــطلب
زندگی نامه سردار شهید الیاس موحد

فرزند جاوید مکتب قرآن بود و به نماز ایستادنش دیدنی بود و قرآن خواندنش شنیدنی. او یکی از منتظران واقعی مهدی موعود (عج) و همیشه چشم انتظار ظهور حضرتش بود.

مادرش از او می گوید: ....

ادامه مــطلب
زندگی نامه شهید سید مهدی نجم السادات

شهید سید مهدی نجم السادات در سال 1341 در روز نیمه شعبان ( ولادت حضرت قائم (عج) )به دنیا می آید و به همین مناسبت نام او را مهدی می گذارند. او در خانواده ای متدین رشد کرده و از همان کودکی وارد مسجد می شود.

شهید نجم السادات با اولین آواهای مردم انقلابی همنوا می شود. پس از انقلاب نیز در سال 1359 به عضویت سپاه پاسداران در می آید. وی در دوران جنگ مسئولیت هایی ازجمله قائم مقام طرح و عملیات و مسئول محور در عملیات کربلای چهار و مسئول محور در عملیات کربلای پنج را داشته است.

شهید نجم السادات در دوران حضورش در جبهه چندین بار مجروح می شود ولی هر بار پس از مداوا به جبهه باز می گردد و سرانجام در 9 بهمن 1365 بر اثر ترکش بمب های خوشه ای دشمن به فیض شهادت نائل می گردد.

   

شهید نجم السادات: رزمنده ایستاده پشت دوشکا

شهید سید محمد جهان آرا

 

انقلاب بیش از هر چیز برای ما یک امتحان الهی و یک آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان، باید رنج، محرومیت، مصائب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوب ها و فتنه ها با خلوص و شهامت، محکم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختی ها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه براینکه خود را از قید افکار شرک آلود و وابستگی ها، پاک و خالص می کنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر می شود و از انحراف و شکست مصون می ماند.

+ نوشته شـــده در 21 / 10 / 1391برچسب:جملات شهدا,شهید سیدمحمد جهان آرا,شهید جهان آرا,شهید,شهادت,جهان آرا,ساعــت1:7 تــوسط بیسیم چی |
تصویر شهیدی که زینت بخش اتاق آقاست

حمید داودآبادی در خاطره خود می‌گوید: آقا در بین صحبت هایش فرمود: «تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.» وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم....

...

ادامه مــطلب
+ نوشته شـــده در 18 / 8 / 1391برچسب:شهید هادی ثنایی مقدم,شهدای لنگرود,,ساعــت16:39 تــوسط بیسیم چی |

یادگار از رفقا کهنه تفنگی باقیست

 

                                               که برآن کهنه تفنگ زخم قشنگی باقیست

 

یادگار رفقا دوش به من می نالید

 

                                                 که از آن قصه فقط هفته  ی جنگی باقیست

 

هفته دفاع مقدس تمام شد ولی جبهه و شهدا رو فراموش نکنیم!!

شادی ارواح طیبه شهیدان و امام شان صلوات

 

+ نوشته شـــده در 9 / 7 / 1391برچسب:,ساعــت13:19 تــوسط بیسیم چی |
خاطره ای از شهید سید محمد جهان آرا

در آستانه سقوط خرمشهر، شهید جهان آرا به یکی از خواهران خرمشهری

که در حال خروج از شهر بود می گوید: ...

 

ادامه مــطلب
+ نوشته شـــده در 9 / 7 / 1391برچسب:خاطرات شهدا,شهید جهان آرا,خاطره شهید سید محمد جهان آرا,,ساعــت12:47 تــوسط بیسیم چی |
میثاق با شهدا

من کجا و تو کجا که شنیده ام قطره های خونت با همین خاک های شلمچه یا طلائیه، یا شاید با آب های خروشان اروند همراه شد تا مرا که بعد از سال ها به زیارت تو کشانده، هشدار دهد و کسی از درونم فریاد بزند که:

« های! می دانی فاصله ی خونی که در رگ توست با آن قطره های خون در چیست؟»

من کجا و تو کجا که شنیده ام ....

ادامه مــطلب
+ نوشته شـــده در 5 / 7 / 1391برچسب:میثاق با شهدا, شهید,شهادت,درد دل با شهدا,ساعــت15:42 تــوسط بیسیم چی |

چقدر به کوه می مانی!

                          نشسته بر بُراق طوفان

                                                            ایستاده ای هنوز

بر بلندای عروج

تا فتح قله های ناب صلابت؛

چقدر به کوه می مانی!

                     بی قراریت به وسعت دریاست

                                                                      و به صلابت کوه

به مَهابت جنگل

                                                  و به روانی رود

                    و ما تکیه بر تو داده ایم؛

                ای شهید!

+ نوشته شـــده در 5 / 7 / 1391برچسب:,ساعــت15:21 تــوسط بیسیم چی |
خاطره ای از شهید سید محمد جهان آرا

همین طور که در تاریکی می رفتم دیدم کسی در خیابان سرگردان راه می رود، یکی از بچه ها بود. پیاده شدم به طرفش رفتم دیدم یکی از سرگروه هاست. حالت دیوانه ها و مجنون ها را داشت. مرا که دید به طرفم آمد. پرید در آغوشم و زار زار گریه کرد و گفت: «محمد بچه ها رفتند! ... هیچی دیگه نمونده. ما دیگه برای چی بمونیم؟ ... دیگه برای چی زنده بمونیم؟»

بغلش کردم و آرامش کردم و گفتم: «... نه ناراحت نباش این راه ما و راه امام است. برو خودت را برای فردا صبح آماده کن. امیدوارم که خدا از ما راضی باشد. رضایت او کافی است. بچه ها هم جای بدی نرفتند. مسلماً آنان جایگاهشان بهشت است.»

بعد اضافه کردم: «هیچ وقت بخاطر بچه ها اشک نریز. هیچ وقت! اگر اشکی می ریزی به خاطر مکتبت بریز.»

+ نوشته شـــده در 5 / 7 / 1391برچسب:خاطرات شهدا,شهید جهان آرا,خاطره شهید سید محمد جهان آرا,,ساعــت9:14 تــوسط بیسیم چی |
خاطره ای از شهید امیر رفیعی

سید صالح موسوی خاطره ای از امیر رفیعی تعریف می کند:

او حاضر نشده بود شهر را ترک کند. در کنار فلکه فرمانداری با یک تیربار ایستاده و خطاب به همرزمانش گفته بود: «شما بروید. اگر شهر رفت، من هم می روم. من نمی توانم شهر را ترک کنم.»

«امیر رفیعی» حاضر به ترک خرمشهر نشد. او نخواست باورکند که بیرون از خرمشهر هم می توان زیست. سربازان دشمن از پنجره های مشرف به فرمانداری خرمشهر امیر رفیعی را همچون مظهر مقاومت همه ی شهر در برابر خود نگریستند...

 

+ نوشته شـــده در 5 / 7 / 1391برچسب:خاطره ای از شهید امیر رفیعی,سید صالح موسوی,خاطرات شهدا,شهید امیر رفیعی,ساعــت8:44 تــوسط بیسیم چی |
وصیت نامه شهیده مریم فرهانیان

بسم الله الرّحمن الرّحيم و به نستعين انّه خير ناصر و معين

وصيتم را با نام خدا، اين بزرگترين بزرگترها، آن يگانه مطلق، اين فريادرس مستضعفان، اين در هم كوبنده كاخ ستمگران و يزيديان، اين منجي حق و عدالت، اين فرستاده ي قرآن، اين شنونده غم ها، اين مشكل گشاي دردها و ... شروع مي كنم.

...

ادامه مــطلب
زندگی نامه شهیده مریم فرهانیان

نام: مریم فرهانیان

تولد: ۲۴ دی ماه سال ۱۳۴۲

محل تولد: آبادان در خانواده‌ای متوسط و مذهبی

تاریخ شهادت: ۱۳ مرداد ماه ۱۳۶۳

محل شهادت: گلستان شهداء آبادان در اثر اصابت خمپاره دشمن

محل دفن: گلزار شهدای آبادان

در ۱۴ سالگی با کمک برادر رشید خود «شهید مهدی فرهانیان» خود را مجهز به سلاح معرفت و بصیرت الهی کرد و با درک صحیح از وضعیت حاکم بر کشور و نیز ماهیت استکبار جهانی امپریالیسم، مبارزات خود را علیه ظلم های رژیم پهلوی آغاز کر د.

...

ادامه مــطلب
اشعار سپهر

سارا و دارا

 

هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا

شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا

 

سارا لباس پوشید، با جبهه ها عجین شد

در فکه و شلمچه، دارا به روی مین شد

 

چندین هزار دارا، بسته به سر سربند

یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و دربند

 

سارای دیگری در، مهران شده شهیده

دارا کجاست؟ او در، اروند آرمیده

 

دوخته هزار سارا چشمی به حلقه ی در

از یک طرف و دیگر چشمی زخونِ دل، تر

 

سارا سئوال می کرد، دارا کجاست اکنون؟

دیدند شعله ها را در سنگرش به مجنون

 

خون گلوی دارا آب حیات دین شد

روحش به عرش و جسمش، مفقود در زمین شد

 

در آن زمانه رفتند، صدها هزار دارا

در این زمانه گشتند ده ها هزار «دارا»

 

هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند

دارای این زمان با بنزش رود به دربند

 

دارای آن زمانه بی سر درون کرخه

سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه

 

در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد

در این زمانه ناگه، چادر «لباس جین» شد

 

با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست

سارا، خود از برای، جلب نظر بیاراست

 

آن مقنعه ور افتاد، جایش فوکل درآمد

سارا به قول دشمن از اُملی درآمد

 

دارا و گوشواره، حقا که شرم دارد!

در دستهایش امروز، او بند چرم دارد

 

با خون و چنگ و دندان، دشمن ز خانه راندیم

اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم

 

یارب تو شاهدی بر، اعمالمان یکایک

بدم المظلوم یا الله، عجل فرجه ولیک

 

جای شهید اسم خواننده روی دیوار

آن ها به جبهه رفتند، اینها شدند طلبکار!!!

ابوالفضل سپهر- دفتر سرخ

 

+ نوشته شـــده در 25 / 6 / 1391برچسب:سارا و دارا, ابوالفضل سپهر,سپهر,شعر ابوالفضل سپهر,شعر سارا و دارا,شعر,ساعــت17:36 تــوسط بیسیم چی |